بسم الله الرحمن الرحيم
گفتم حاجي اين راه خيلي خطر داره و از پائين بالا آتيش مي باره.
گفت: ما دست در دست خدا مي گذاريم و چشم دشمن را نيز به خدا حواله مي كنيم.
نفهميدم چه گفت و چند بار حرفش را تكرار كردم و باز نفهميدم.
گفتم آخه حاجي جون وقتي خطر جاني باشه كه نبايد رفت و خودكشي كرد.
به آسمون نگاهي انداخت و بعد از كمي با چشمي نمناك گفت:
ظهر عاشورا هم خطر جاني داشت ولي مولاي ما رفت.
بعد از كمي سكوت دوباره گفت:
مي داني عاشورا يعني چه؟
گفتم: شهادت ، وصال محبوب.
گفت: عاشورا يعني سند بقاي اسلام و خون امام حسين عليه السلام مُهر و ضمانت آن شد.
گفتم: ما چي؟
با نگاهي آسماني گفت:
ما با خون سرخ مان از روي آن سند مي نويسيم تا همه جهانيان بخوانند و بيدار شوند و ببينند خون هاي پاي آن سند هنوز خشك نشده و جريان دارد و اسلام كماكان داروي شفابخش هرچه بيمار است.