بسم الله الرحمن الرحيم

من شهيد گمنام آمدم تا نشاني از نام و نشان داران شهر بگيرم. رفتم نگاهي به دفتر كار آشنائي انداختم تا كمي از اين جهان زودگذر بيشتر ببينم. گوشه دفتر كارش ايستادم و ديدم هوا اصلا خوش نيست. به صورتش خيره شدم و نقش و نگارهاي فراواني از منيت و نفس ديدم. چه شد آن رخسار صاف و دوست داشتني كه هر وقت دلتنگ روزگار مي شدم با نگاهي به آن آرام مي شدم. در فكر خود غوطه ور بودم كه صداي زنگ تلفن همراهش هوشيارم كرد. آنچه مي شنيدم و مي ديدم باورم نمي شد كه چه راحت از اموال عمومي براي خود حساب باز كرده بود و نقشه ها داشت. نقشه امروز او چون نقشه ديروز مزدوران بعثي صدام مخرب بود و معبري باز مي كرد براي ريختن خون رفيق. آنروز خون رفيقان بر زمين مي ريخت و كمي آنطرف تر لاله سرخ مي دميد و امروز نقشه عده اي ، خون رفيقان و خوبان را به دل ها مي نشاند تا لاله سرخش دگر بر چشم نباشد. رفتند ياران و ماندند جاماندگان كاروان تا خون خورند و جان دهند كم كم براي ماندن راه شهيدان و بجنگند با كركسان بر سر لاشه.


دسته ها : شهيد گمنام
1391/7/29
X